کد مطلب:62634 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:284
امیرالمؤمنین (ع) در نامه ای كه برای محمد بن ابی بكر نوشت می گوید: «و لقد قال لی رسول الله: انی لا اخاف علی امتی» 174 مؤمنا و لا مشركا، اما المؤمن فیمنعه الله بایمانه و اما المشرك فیقمعه الله بشركه، و [صفحه 164] لكنی اخاف علیكم كل منافق الجنان عالم اللسان، یقول ما تعرفون و یفعل ما تنكرون».[1] . «پیغمبر به من گفت من بر امتم از مؤمن و مشرك نمی ترسم. زیرا مؤمن را خداوند به سبب ایمانش باز می دارد و مشرك را به خاطر سركش خوار می كند، و لكن بر شما از هر منافق دل دانا زبان می ترسم كه آنچه را می پسندید می گوید و آنچه را ناشایسته می دانید می كند». در اینجا رسول الله از ناحیه نفاق و منافق اعلام خطر می كند، زیرا عامه امت بی خبر و ناآگاهند و از ظاهرها فریب می خورند.[2] . [صفحه 165] و باید توجه داشت كه هر اندازه احمق زیاد باشد بازار نفاق داغ تر است. مبارزه با احمق و حماقت، مبارزه با نفاق نیز هست زیرا احمق ابزار دست منافق است. قهرا مبارزه با احمق و حماقت خلع سلاح كردن منافق، و شمشیر از دست منافق گرفتن است. [صفحه 166]
مشكل ترین مبارزه ها مبارزه بانفاق است كه مبارزه با زیركهائی است كه احمقها را وسیله قرار می دهند. این پیكار از پیكار با كفر به مراتب مشكلتر است زیرا در جنگ با كفر مبارزه با یك جریان مكشوف و ظاهر و بی پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقیقت مبارزه با كفر مستور است. نفاق دورو دارد، یك رو ظاهر كه اسلام است و مسلمانی و یك رو باطن، كه كفر است و شیطنت، و درك آن برای توده ها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیرممكن است و لذا مبارزه با نفاقها غالبا به شكست برخورده است زیرا توده ها شعاع دركشان از سرحد ظاهر نمی گذرد و نهفته را روشن نمی سازد و آنقدر برد ندارد كه تا اعماق باطنها نفوذ كند.
صفحه 164، 165، 166.
مأمون، آن كز ملوك دولت اسلام جبه ای از خز بداشت برتن و چندان مر ندما را از آن فزود تعجب گفت زشاهان حدیث ماند باقی و دیگران هر كدام به نحوی سیاست مخرب و كوبنده «قرآن بر نیزه» را پیش گرفتند و تمام زحمتها و فداكاریها را درهم كوبیدند و نهضتها را در نطفه خفه كردند و این نیست جز از جهالت و نادانی مردم كه ما بین شعارها و واقعیات، تمیز نمی د هند و از اینرو راه نهضت و اصلاح را به روی خویش بستند و آنگاه بیدار گشتند كه مقدمات همه خنثی گشته و باید راه را باز از سرگرفت. از جمله نكته های بزرگی كه از سیرت علی می آموزیم این است كه این چنین مبارزه ای اختصاص به جمعیتی خاص ندارد بلكه در هر جا كه عده ای از مسلمانان و آنان كه در زی دین قرار گرفته اند آلت پیشرفت بیگانگان و پیشبرد اهداف استعماری شدند و استعمارگران برای تضمین منافع خود به آنان تترس كردند و آنان را برای خویش سپر گرفتند كه مبارزه آنان بدون از بین بردن آن سپرها امكان پذیر نیست باید ابتدا با سپرها مبارزه كرد و آنها را از بین برد تا سد راه برطرف گردد و بتوان بر قلب دشمن حمله برد. شاید تحریكات معاویه در خرابكاری خوارج مؤثر بوده و بنابراین آن روز هم معاویه و یا دست كم امثال اشعث بن قیس، عناصر خرابكار و ناراحت به خوارج تترس كرده بودند. داستان خوارج این حقیقت را به ما می آموزد كه در هر نهضتی اول باید سپرها را نابود كرد و با حماقتها جنگید، همچنانكه علی پس از جریان تحكیم، اول به خوارج پرداخت و سپس خواست تا باز به سراغ معاویه رود.
هرگز چون او ندید تازی و دهقان
سوده و فرسوده گشت بر وی و خلقان
كردند از وی سؤال از سبب آن
در عرب و در عجم نه توزی و كتان